اَصحاب كَهف

پدیدآورمنصور نصیری

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 3

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 5086 بازدید

اَصحاب كَهف: مؤمنانى پناهنده در غار

«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى يا چيزى است كه ملازم و همراه كس يا چيز ديگر باشد.[1] اين ملازمت و همراهى بايد عرفاً فراوان باشد.[2]
«كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است; امّا برخى لغت دانان[3] «كهف» را بزرگ‌تر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «ياران و ملازمان غار» است.
قرآن كريم در آيات 9‌ـ‌26 كهف/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد كه از آيين بت پرستى دوران خويش بيزارى جستند و با مأوا گزيدن در غار*، به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدايت كردند. خداوند نيز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عميق فرو برد و جايگاه امنى برايشان فراهم ساخت.

اصحاب‌كهف در منابع مسيحى:

داستان اصحاب كهف از معدود داستانهايى است كه بر خلاف بسيارى از داستانهاى ديگرِ قرآن، در منابع يهودى به دلايلى از آن ياد نشده است[4]; امّا در منابع مسيحى ذكر شده است. ساختار داستان در منابع مسيحى همگونى خاصى با نقلهاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[5]
گيبون، مورخ معروف انگليسى، داستان اصحاب كهف را چنين نقل مى‌كند: هنگامى كه مسيحيان گرفتار ستمگريهاى امپراتور ديكيوس (Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسيع و عميقى در كوهى، در كنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحكمى از سنگهاى بزرگ و ضخيم ببندند. در اين حال، جوانان به خوابى عميق فرو رفتند. اين خواب به‌گونه‌اى معجزه آسا 187 سال به طول انجاميد، بدون آنكه در اين مدت به قواى حياتى ايشان آسيبى برسد. پس از اين مدت، بردگان «ادوليوس» (Adolius)، كه وارث كوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستايى در آن محل، آن سنگهاى ضخيم را برداشتند. با برداشتن سنگها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ كرد و عامل بيدار شدن جوانان خفته در غار گرديد. آنان كه مى‌پنداشتند ساعاتى اندك در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى كردند، ازاين‌رو بر آن شدند كه يكى از آنان به‌طور مخفيانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذايى فراهم آورد. آنان «جامبليكوس» (Jamblichus) را براى اين كار برگزيدند; امّا اين جوان ـ‌اگر روا باشد كه پس از اين خوابِ دراز مدت، نام «جوان» بر وى اطلاق كنيم‌ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را كه پيش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى يافت كه صليب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده كرد. لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قديمى و متروك او نانوا را متحير و سراسيمه كرد. هنگامى كه جامبليكوس پول* قديمى رايج در دوران امپراتور ديكيوس را، به نانوا داد نانوا پنداشت كه اين جوان به گنجى دست‌يافته است، ازاين‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخهايى، داستان حيرت‌انگيز و درنگ دراز مدت نزديك به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى اين رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، كاهنان، حاكمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شيودوسيوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آنكه 7 جوان، خود را به حاضران رسانيدند و ماجراى خود را براى ايشان بازگو كردند مرگ آنان فرا رسيد و با كمال آرامش از دنيا رفتند.[6]

پادشاه و عصر اصحاب كهف:

در مورد پادشاه دوران اصحاب كهف اختلاف نظر است; امّا بيشتر مورخان پادشاه ظالمى را كه اصحاب كهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقيانوس» دانسته‌اند; يعنى پادشاه و امپراتور روم* كه در تاريخ با نام «دكيوس» يا «ديكيانوس» شناخته مى‌شود و بين سالهاى 249‌ـ‌251 ميلادى حكومت داشته است; نيز پادشاه صالحى را كه اصحاب كهف در دوران وى از خواب برخاستند «تيذوسيوس دوم» (تاودوسيوس و به نقلى ثيودوسيوس دوم) دانسته‌اند; امپراتورى كه در تاريخ به «تيدوسيوس دوم» معروف بود، و بين سالهاى 408‌ـ‌450 ميلادى حكومت كرده است.[7] منابع مسيحى نيز در اين مورد با همين نقل هماهنگ است.[8]

شمار و نامهاى اصحاب كهف:

شمار اصحاب كهف، چنان كه از عنوان داستان در منابع مسيحى، يعنى «هفت خفتگان» پيداست، 7 نفر است. برخى نيز آنان را 5 تن و برخى نيز 13 تن نقل كرده‌اند.[9] نامهاى اصحاب كهف، طبيعتاً، نامهايى يونانى است، زيرا اِفِسوس، از شهرهاى يونان است. اين نامها عبارت است از: مكسملينا، يلميخا، ديمومدس (ديموس)، امبليكوس، مرطونس، بيرونس، كشطونس.[10] روشن است كه اين نامها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغييراتى شده است، چنان كه طبرى نامهاى ايشان را اين گونه نقل كرده است: مكسلمينا، محسلمينا، يمليخا، مرطونس، كسطونس، ويبورس، ويكرنوس، يطبيونس و قالوش.[11] خود وى نيز بر اساس روايتى ديگر نامهاى ديگرى را با اندكى تفاوت ذكر مى‌كند.[12]
قرآن مجيد هيچ‌گونه تصريحى درباره شمار اصحاب كهف ندارد و تنها بيان مى‌كند كه مردم در عدد اصحاب كهف اختلاف نظر داشته‌اند; برخى ايشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَيَقولونَ ثَلـثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم ويَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمـًا بِالغَيبِ ويَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم» (كهف/ 18،22) و چون «رَجمـًا بِالغَيبِ» را كه اشاره به بى‌دليل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذكر كرده و قول سوم را بدون چنين تعبيرى آورده، برخى نتيجه گرفته‌اند كه قرآن نظر سوم را تأييد مى‌كند[13]، به هر روى، قرآن شمار كسانى را كه از عدد اصحاب كهف آگاه بودند اندك مى‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم اِلاّ قَليلٌ» (كهف/ 18،22)، ازاين‌رو به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دستور مى‌دهد كه جز به نحو مستدل با ايشان در اين مورد به گفتوگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فيهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا». (كهف/ 18،22) «مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است; بدين معنا كه با آنان چنان با استدلال سخن بگو كه گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال ديگر اين است كه با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نكن، زيرا گفتار تو را تحريف مى‌كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتوگو كن تا نتوانند حقيقت امر را تحريف كنند[14] و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (كهف/ 18،22) ديگر از هيچ كس درباره اصحاب كهف سؤال مكن: «ولا تَستَفتِ فيهِم مِنهُم اَحَدا». (كهف/ 18،22)، زيرا علم خداوند تو را از هر چيز بى‌نياز مى‌كند.[15]

مكان غار اصحاب كهف:

درباره مكانِ غار اصحاب كهف ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد: 1.‌حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نيز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسيس) از شهرهاى معروف آسياى صغير (تركيه كنونى و قسمتى از روم شرقى قديم) است. ويرانه‌هاى اين شهر هم اكنون در 73 كيلومترى شهرِ «ازمير» تركيه به چشم مى‌خورد و در كنار قريه «اياصولوك» در كوه «ينايرداغ» هم اكنون غارى بسيار وسيع ديده مى‌شود كه فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودى اين غار در سمت شمال شرقى بوده و هيچ اثرى از مسجد، صومعه يا كنيسه در آن به چشم نمى‌خورد. به عقيده بسيارى، غار مورد اشاره در داستان، همين غار است.[16] اين قول، با نقلهاى مسيحى سازگار است.[17]
2.‌ غار مزبور در نزديكى پايتخت اردن، يعنى شهر عمان و در نزديكى روستاى «رجيب» واقع است. بر بالاى اين غار صومعه‌اى ديده مى‌شود كه براساس پاره‌اى از قراين، مربوط به قرن پنجم ميلادى است و پس از آنكه مسلمانان آنجا را فتح‌كردند، به مسجد تبديل شد.[18]اطراف اين غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 يا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 ميلادى هيئتى اكتشافى از اردن با حفّارى به كشف اين غار متروك نايل شد.[19]
3. غار اصحاب كهف در بتراء از شهرهاى فلسطين است.[20]
4. در كوه «قاسيون» نزديك دمشق سوريه واقع است.[21]
5. در شبه جزيره اسكانديناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.[22]
6. در نزديكى شهر نخجوان در كشور قفقاز واقع است.[23]
علامه طباطبايى بنا به دلايلى ديدگاه اول را، به‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند; از جمله آنكه از آيه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (كهف/18،17) برمى‌آيد كه نور خورشيد به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابيده است، بنابراين بايد ورودى غار در سمت جنوب باشد، درحالى‌كه دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است; همچنين مضمون آيه «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِدا» (كهف/18،‌21) اين است كه در آن غار يا پيرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا كردند، درحالى‌كه در غار اِفِسوس اثرى از مسجد يا صومعه يا عبادتگاه ديگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه كيلومترى آن كنيسه‌اى وجود دارد كه به هيچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد[24]، بنابراين از ميان چند ديدگاه ياد شده، ديدگاه دوم با ويژگيهاى ذكر شده در آيات قرآن سازگار است و برخى روايات نيز آن را تأييد‌مى‌كند.[25]

اصحاب‌كهف در روايات‌اسلامى:

روايات اسلامى معمولاً اصحاب كهف را همانند روايات مسيحى، جوانانى اشراف زاده دانسته كه در عيد بزرگى با مركبهاى خود به بيرون شهر رفتند و بتهايى را كه مى‌پرستيدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهايشان نور ايمان برافروخت و آنان به خداوند يكتا ايمان آوردند و هر چند در آغاز، ايمان خود را از يكديگر پوشيده مى‌داشتند; امّا به تدريج ايمان خود را به يكديگر اظهار كردند.[26] بر پايه برخى روايات با اينكه پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه كسانى را كه از پرستش بتها سرباز مى‌زدند مى‌كشت; ولى به اصحاب كهف مدتى مهلت داد تا از ايمان خود بازگردند. آنان از اين فرصت استفاده كرده و به غار پناه بردند.[27] برخى ديگر از روايات، آنان را امين و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد كرده كه هدايت يافته و به غار پناه‌بردند.[28]
روايتى از وهب‌بن‌منبه، ماجراى ايمان آوردن اصحاب كهف را كاملاً متفاوت و مربوط به گرويدن جوانان شهر اِفسوس به يكى از حواريان حضرت عيسى دانسته است. براساس اين روايت، يكى از حواريان حضرت عيسى(عليه السلام)بر اثر سجده نكردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بيرون شهر به‌كار و تبليغ دين خدا پرداخت و از اين راه برخى جوانان شهر به او گرويدند.[29]
همچنين براساس برخى روايات، اصحاب كهف جوانانى رومى بوده‌اند كه پيش از بعثت عيسى(عليه السلام)وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند[30]; امّا برخى روايات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عيسى(عليه السلام) و آنان را افرادى دانسته كه بر شريعت عيسى(عليه السلام) بوده‌اند.[31]

اصحاب كهف در قرآن:

قرآن در طى 18 آيه به بيان اين داستان پرداخته است. از سياق نخستين آيه اين قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الكَهفِ والرَّقيمِ كانوا مِن ءايـتِنا عَجَبـا» (كهف/18،9) بر مى‌آيد كه اين داستان اجمالاً پيش از نزول آيات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصيل آن پرداخته است.[32]
علت شگفت بودن ماجراى اصحاب كهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ايشان در كمال سلامت بوده است. خواب* طولانى اصحاب كهف از شگفت‌انگيزترين نشانه‌هاى الهى است كه موجب شده مفسران نيز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.[33]
براساس رواياتى كه در شأن نزول اين آيات وارد شده، قريش شمارى از ياران خود را براى تحقيق درباره دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به سوى عالمان يهود در مدينه فرستادند تا نظر آنان را در‌اين مورد جويا شوند. عالمان يهود با طرح چند‌پرسش گفتند: اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) از عهده پاسخ به‌اين پرسشها برآمد، او پيامبر خدا و گرنه دروغگوست. در پرداختهاى روايى گوناگون، اين پرسشها كاملاً يكسان نقل نشده است; امّا در همه روايات، يكى از اين پرسشها به اصحاب كهف مربوط است كه آيات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.

چگونگى ايمان آوردن اصحاب كهف:

براساس ظاهر آيات، اصحاب كهف جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و خداوند نيز بر هدايتشان افزود:«اِنَّهُم فِتيَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنـهُم هُدًى». (كهف/ 18،14) «فتيه» جمع «فتا» به معناى جوان است.[34] براساس برخى روايات، آنان سالمندانى با ايمان بودند و واژه «فتيه» كنايه از جوانمردى آنان است.[35]
به هر روى آنان به آيين بت پرستى قوم خود معترض و از كرنش كوركورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگين بودند: «هـؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا يَأتونَ عَلَيهِم بِسُلطـن بَيِّن» (كهف/18،15) و اين كار را بزرگ‌ترين ظلم مى‌دانستند. «فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ كَذِبا» (كهف/18،15)
اصحاب كهف از تأييد و يارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دلهايشان را در راه ايمان محكم ساخته بود:«رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (كهف/18،14) تا در برابر بت پرستى و مظاهر آن بايستند و آنان نيز بدون ترس از حوادث و سختيهاى آينده بر پا خاسته[36] و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانيم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمـوتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلـهـًا» (كهف/ 18،14) اينكه اصحاب كهف اين جملات و اعتراضات را ميان خود گفتند يا در برابر پادشاه‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است[37]، به هر روى، درحالى‌كه همه خدايان دروغين را كنار گذاشته و از قوم بت پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتيَةُ اِلَى الكَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وهَيِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا» (كهف/‌18،10)، «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما يَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُا اِلَى الكَهفِ» (كهف/ 18،16) خداوند نيز آنان را مشمول رحمت لايزال خود قرار‌داد و در كارشان گشايشى فراهم ساخت، چنان‌كه در ادامه آيه فوق از قول اصحاب كهف نتيجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذكر مى‌كند: «يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ ويُهَيِّئ لَكُم مِن اَمرِكُم مِرفَقـا» (كهف/ 18،16)

درنگ در غار:

از قرآن كريم و روايات چنين برمى‌آيد كه خداوند اصحاب كهف را پس از ورود به غار، به خوابى عميق فرو برد[38]: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الكَهفِ». (كهف/ 18،11) زمخشرى مى‌نويسد: در اين آيه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور اين است كه بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار داديم تا مانع شنيدن صداها گردد; يعنى آنان را به خوابى سنگين فرو برديم.[39] طبرسى اين آيه را كنايه از مسلط كردن خواب برايشان و تعبير آيه را بسيار فصيح دانسته است.[40] به احتمالى ديگر كه علامه طباطبايى آن را بيان كرده مراد اين است كه خداوند همچون مادرى كه با ضربه‌هايى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پيرامون خود جدا شده، به خواب سنگين فرو رود، به گوش اصحاب كهف نواخته، تا به خواب عميق فرو روند.[41] مدت درنگ اصحاب كهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى كَهفِهِم ثَلـثَ مِائَة سِنينَ وازدادوا تِسعـا» (كهف/ 18، 25); امّا براساس روايتى از ابن‌اسحاق، آنان پيش از خواب، مدتى در غار به زندگى طبيعى مى‌زيستند و يكى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهيه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت ديده‌ها و شنيده‌هاى خود را باز مى‌گفت[42]; امّا با توجه به حرف «فاء» كه مفيد ترتيب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به‌گونه‌اى قرار داده بود كه هركس بديشان مى‌نگريست آنان را بيدار مى‌پنداشت، حال آنكه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَيقاظـًا وهُم رُقودٌ» (كهف/ 18،18)[43] برخى مفسران از اين جمله چنين استنباط كرده‌اند كه چشمان اصحاب كهف به هنگام خواب، باز بوده است.[44]خداوند، در غار، شرايطى را حاكم ساخته بود كه كسى را ياراى نزديك شدن و آسيب رساندن به آنان نباشد; دورنماى آنان در غار به‌گونه‌اى بود كه هر كس آنان را مى‌ديد ناگزير از ترس مى‌گريخت: «لَوِ‌اطَّـلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبـا» (كهف/‌18،18) و براى آنكه بدن اصحاب كهف بر اثر تماس دائم با زمين دچار فرسودگى و آسيبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ اليَمينِ وذاتَ الشِّمالِ» (كهف/18،18) و براى آنكه شرايط حيات براى آنان كاملا فراهم شود و از هر گونه آسيب جسمى به دور باشند خورشيد* نيز نور خود را ارزانيشان مى‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (كهف/18،17) در اين ميان سگ آنها نيز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود:«وكَلبُهُم بـسِطٌ ذِراعَيهِ بِالوَصيدِ». (كهف/18،18)
غار در نيمكره شمالى زمين و به‌گونه‌اى بوده كه خورشيد، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابيده است[45]: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (كهف/ 18،17) از سوى ديگر، آنان در محل وسيعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَة مِنهُ». (كهف/ 18،17) برخى گفته‌اند: منظور اين است كه آنها در وسط و ميانه غار قرار گرفته بودند، به‌گونه‌اى كه خنكاى نسيم باد و هوا به ايشان مى‌رسيد.[46]

پس از بيدارى:

پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبيه به مرگ و بيدارى آنها همچون رستاخيز بود و از همين رو قرآن كريم از بيدار كردن آنان به «برانگيختن و مبعوث كردن» تعبير كرده است: «وكَذلِكَ بَعَثنـهُم» (كهف/18،19) هر چند در برخى روايات از خواب آنان تعبير به «مرگ» و از بيدار شدنشان به «دميدن دوباره روح» تعبير شده است[47]; امّا به تصريح قرآن، مراد از آن، خواب و بيدارى است.[48] (كهف/18،18)
به هر روى، اصحاب كهف پس از بيدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند. يكى از آنان پرسيد: چه مدت درنگ كرديد؟ گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا يَومـًا اَو بَعضَ يَوم». (كهف/ 18،19) به گفته برخى علت ترديد آنها، اين بوده كه آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پايان روز بيدار شده بودند[49] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار، مشخص كنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّكُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (كهف/18،19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده يك نفر به نام «تمليخا» بوده است و تعبير به صيغه جمع: «قالوا» در اين گونه موارد معمول است.[50]
بلافاصله پس از اين گفتوگو، پيشنهاد كردند كه يكى از آنان به شهر رفته و با سكه‌هايى كه داشتند غذايى تهيه كند: «فَابعَثوا اَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هـذِهِ اِلَى المَدينَةِ». (كهف/ 18،19) آنان تأكيد كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود بايد دقت كند كه طعام پاك‌ترى تهيه كند: «فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعامـًا فَليَأتِكُم بِرِزق مِنهُ» (كهف/18،19) برخى از مفسران منظور از «اَزكى» را در اين آيه طعام* حلال و برخى آن را غذاى پاك و طاهر دانسته‌اند.[51] برخى نيز آن را كنايه از بهترين غذا (خيرٌ طعاماً) قلمداد كرده‌اند.[52] طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجيح داده است[53]، به هر روى، اصحاب كهف افزون بر آن تأكيد كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود بايد مراقب باشد كسى از اوضاع ما آگاه نشود، زيرا در اين صورت به ما دست يافته و سنگس*ارمان مى‌كنند يا اينكه ما را به آيين خود باز مى‌گردانند و در اين صورت هرگز رستگار نخواهيم شد: «وليَتَلَطَّف ولا يُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (كهف/ 18،19‌ـ‌20) قرآن مشخص نمى‌كند كه مأمور تهيه غذا كدام يك از آنان بود و نيز چگونگى آشكار شدن راز آنان را توضيح نمى‌دهد. امّا طبق برخى روايات «يمليخا» يا «تمليخا» داوطلب اين كار شد[54] و با لباس چوپانى روانه شهر شد; امّا چهره شهر را كاملاً دگرگون يافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر ديد كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عيسى رسول الله و روحه...»، ازاين‌رو بسيار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى يافت كه نانواى شهر با ديدن سكه‌اى كه متعلق به بيش از 300 سال پيش بود، ازوى پرسيد: آيا گنجى يافته‌اى؟ به تدريج مردم از قراين حال فهميدند كه اين مرد يكى از چند جوانى است كه نامشان را در تاريخ‌300 سال پيش خوانده و شنيده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بيان داشت.[55]

هدف از داستان اصحاب كهف:

قرآن هدف از آشكار كردن راز اصحاب كهف را اثبات عملى رستاخيز انسانها دانسته است: «وكَذلِكَ اَعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَموا اَنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فيها». (كهف/ 18،21) در برخى روايات نيز آمده است كه در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمين حكومت مى‌كرد; امّا مردم مملكت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرويده بودند; گروهى از آنان منكر معاد بودند. اين پادشاه از اين وضع بسيار اندوهگين بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌كرد، تا اينكه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب كهف، معاد و رستاخيز انسانها را عملا ثابت كرد.[56] برخى نيز اختلاف مردم را در جسمانى يا روحانى‌بودن معاد دانسته‌اند.[57]
پس از فاش شدن اين راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب كهف به گفتوگو پرداخت و خدا را بر اين رحمت عظيم سپاس گفت، درحالى‌كه پادشاه در ورودى غار ايستاده بود، اصحاب كهف به مكان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[58] براساس نقل منابع مسيحى آنها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قديسان به جوار حق شتافتند.[59]
مردم پس از اين واقعه نيز اختلاف نظر پيدا كردند: «اِذ يَتَنـزَعونَ بَينَهُم...». (كهف/18،21) همچنان‌كه برخى از مفسران گفته‌اند اين تنازع، همان كشمكشى است كه پس از اطلاع از حال اصحاب كهف و مردن آنها پس از بيدار شدن از خواب طولانى واقع شده است. در واقع ميان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت; مخالفان مى‌خواستند خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى فراموش شود و اين دليل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همين رو پيشنهاد ساختن بنايى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَيهِم بُنيـنـًا» (كهف/18،21) و براى آنكه مردم ديگر در اين مورد كنجكاوى نكنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ايشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم» (كهف/ 18،21)، ازاين‌رو ما را نسزد كه درباره ايشان به منازعه و احتجاج بپردازيم; امّا مؤمنان راستين كه ماجراى اصحاب كهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقيقى آن مى‌ديدند سعى در ماندگار كردن داستان در اذهان كرده و گفتند كه بايد بر آنان مسجدى* بسازيم[60]: «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم‌مَسجِدا». (كهف/ 18،21) نام اين مسجد طبق برخى نقلها «التين» بود.[61]

اصحاب كهف و رقيم:

در آيه 9 كهف/18 با عطف «الرقيم» بر «الكهف» آمده‌است: «اَم‌حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الكَهفِ والرَّقيمِ...» و‌اين بحث ميان مفسران به پيروى از برخى روايات، مطرح شده كه آيا اصحاب كهف و رقيم يك گروه هستند يا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقيم نيز تفسير و شأن نزول جداگانه‌اى ذكر كنند; اما اين قول بسيار بعيد به نظر مى‌رسد. (‌=>‌اصحاب‌رقيم)

منابع

اعلام قرآن; اهل الكهف فى التوراة و الانجيل و القرآن; بحار الانوار; البدء و التاريخ; البرهان فى تفسير القرآن; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تفسير الصافى; التفسير الكبير; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القمى; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; خلق الكون بين العلم و الايمان; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; الروض الانف; روض الجنان و روح الجنان; السيرة النبويه، ابن‌هشام; عرائس المجالس فى قصص الانبياء; قاموس كتاب مقدس; قصص الانبياء، راوندى; الكامل فى التاريخ; الكشاف; كشف الاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المصباح المنير; المعارف; معجم البلدان; مفردات الفاظ القرآن; مناقب آل‌ابى‌طالب; الميزان فى تفسير القرآن.
The Encyclopedia Britannica.
The Decline And Fall Of The , Gibbon.
منصور نصيرى



[1]. المصباح، ج2، ص333; مفردات، ص475،«صحب».
[2]. مفردات، ص‌475، «صحب».
[3]. لسان العرب، ج‌12، ص‌176.
[4]. اهل الكهف، ص‌57.
[5]. The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.
[6]. The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.
[7]. اهل الكهف، ص‌89‌ـ‌90.
[8]. The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.
[9]. اهل الكهف، ص‌88.
[10]. اهل الكهف، ص‌88.
[11]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌276.
[12]. همان، ص‌252.
[13]. الميزان، ج‌13، ص‌267‌ـ‌268; نمونه، ج‌12، ص‌383.
[14]. نمونه، ج‌12، ص‌384.
[15]. الميزان، ج‌13، ص‌270.
[16]. قاموس كتاب مقدس، ص‌87; نمونه، ج‌12، ص400‌ـ‌401، اهل الكهف، ص91‌ـ‌92.
[17]. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 - 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.
[18]. الميزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
[19]. الميزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
[20]. همان، ص‌299.
[21]. همان، ص‌299.
[22]. همان، ص‌299.
[23]. همان، ص‌299.
[24]. الميزان، ج‌13، ص‌296‌ـ‌297.
[25]. همان، ص‌298‌ـ‌299.
[26]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌256; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌78‌ـ‌79.
[27]. همان، ص‌253.
[28]. عرائس المجالس، ص‌371‌ـ‌374; البرهان، ج‌3، ص‌622.
[29]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌257; روض الجنان، ج12، ص318ـ319; الكامل، ج1، ص355‌ـ‌356.
[30]. المعارف، ص‌54.
[31]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌373.
[32]. الميزان، ج‌13، ص‌244.
[33]. نمونه، ج‌12، ص‌407‌ـ‌409; خلق الكون، ص‌155‌ـ‌157.
[34]. مفردات، ص‌625، «فتى»; الميزان، ج‌13، ص‌247.
[35]. همان، ص‌283.
[36]. الميزان، ج‌13، ص‌292.
[37]. روح المعانى، مج‌9، ج‌15، ص‌316.
[38]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌225; البرهان، ج‌3، ص‌624; عرائس المجالس، ص‌375.
[39]. الكشاف، ج‌2، ص‌705.
[40]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌698.
[41]. الميزان، ج‌13، ص‌248.
[42]. جامع البيان، مج‌9، ج‌1، ص253.
[43]. الميزان، ج‌13، ص‌255‌ـ‌256.
[44]. همان، ج‌13، ص‌256.
[45]. نمونه، ج‌12، ص‌368.
[46]. الصافى، ج3، ص235; جوامع‌الجامع، ج2، ص356.
[47]. البرهان، ج‌3، ص‌624.
[48]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌269; الصافى، ج‌3، ص‌234; الميزان، ج‌13، ص‌249.
[49]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌357; تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌81; نمونه، ج‌12، ص‌373.
[50]. نمونه، ج‌12، ص‌374.
[51]. الميزان، ج13، ص‌260.
[52]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌279.
[53]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌279.
[54]. عرائس المجالس، ص‌375; روض الجنان، ج‌12، ص‌320; البرهان، ج‌3، ص‌624.
[55]. عرائس‌المجالس، ص375ـ376; روض‌الجنان، ج12، ص‌320‌ـ‌323; البرهان، ج‌3، ص‌624‌ـ‌625.
[56]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌81‌ـ‌82.
[57]. همان; جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌281.
[58]. جامع‌البيان، مج9،ج15، ص275ـ277; روض‌الجنان، ج‌12، ص‌323‌ـ‌325.
[59]. The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.
[60]. الميزان، ج‌13، ص‌265‌ـ‌267.
[61]. تفسير قرطبى، ج‌20، ص‌75.

مقالات مشابه

تاثیر داستان های قرآن بر سلامت روان (مطالعۀ موردی داستان های سورۀ کهف)

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهسیدمهدی مسبوق, رسول فتحی مظفری, گلاویژ علیزاده

ينامتنيت قرآنی در شعر ايليا ابوماضی

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی در ادبیات

نام نویسندهقاسم مختاری, سمیه ماستری فراهانی

تحلیل ساختار روایت اصحاب کهف در قرآن کریم

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمدرضا حاج‌بابایی, محمد نیکخواه منفرد

هنر و تربیت در شخصیت پردازی قصص سوره کهف

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهصدیقه مهدوی‌کنی, فهمیه میری

اصحاب‌ كهف‌

نام نویسندهفرامرز حاج منوچهری

اَصحاب رَقيم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی اسدی, مرتضی اورعی